۱۷ راز موفقیت در جذب دختران: راهنمای جامع برای پسران

گاهی اوقات شور و شوق بیش از حد باعث می شود کارهایی بکنیم که بعدا باعث شرمندگی می شود. مثلا یک بار آنقدر هیجان زده بودم که وسط حرف دختری که دوستش داشتم پریدم و داستانی درباره خودم را شروع کردم. متوجه شدم که چقدر بی ادبی بود و چطور نگاهش عوض شد. سکوت و گوش دادن واقعا طلایی است.

بعضی پسرها فکر می کنند باید همیشه موافق باشند تا دخترها خوششان بیاید. اشتباه است. یک بار خودم را گول زدم که اهل فوتبال هستم فقط چون او طرفدار یک تیم بود. بعدا که درباره فوتبال پرسید هیچ چیز دستگیرم نشد و نتیجه معکوس گرفت.

چیزی که خیلی مهم است این است که نقش بازی نکنی. وقتی سعی می کنی کسی باشی که نیستی، بالاخره روزی اصل ماجرا لو می رود. یک بار دو هفته خودم را علاقه مند به موسیقی کلاسیک نشان دادم تا اینکه از من خواست با هم به کنسرت برویم. آن شب یکی از خجالت آورترین شب های زندگی ام بود.

تعریف کردن هم اندازه دارد. چند وقت پیش به یک دختر گفتم چشمانش شبیه ستاره است. نه فقط کلیشه ای بود، بلکه حس کرد دارم چاپلوسی می کنم. بهتر است تعریف های ساده و واقعی باشد، مثلا اینکه بگویی امروز رنگ لباست خوشگل است.

یک چیز دیگر که یاد گرفته ام این است که هیچ وقت در اولین قرار درباره رابطه های قبلی حرف نزنی. یک بار این اشتباه را کردم و تمام قرار به بحث درباره رابطه قدیمی ام گذشت. اصلا جالب نبود.

تمرین شوخ طبعی خوب است ولی بعضی ها در این کار افراط می کنند. من یک بار آنقدر جوک های بی مزه تعریف کردم که حالت دفاعی گرفت. بهتر است بذله گویی طبیعی باشد نه مثل کمدین های حرفه ای.

بعضی وقتها نمایش اعتماد به نفس تبدیل می شود به تکبر. یادم هست چطور درباره تمام دستاوردهایم با آب و تاب صحبت کردم و بعد فهمیدم که یک حس ناخوشایند ایجاد کرده ام.

راستی این را هم بگویم که اشتباه است اگر فکر کنیم باید همیشه حرف بزنیم. سکوت های گاه به گاه طبیعی است و لازم نیست با حرف های بی خود پر شود. یک بار آنقدر استرس داشتم که سکوت نشکند که مدام حرف های بی ربط می زدم.

یه چیزی که مهمه اینه که وقتی دختری حرف میزنه، واقعا گوش بدی نه اینکه فقط منتظر باشی نوبت تو بشه تا جواب بدی. اینطوری سریع متوجه می شه که داری تظاهر می کنی.

و آخر سر این که عشق و علاقه مثل گل رز عجله می خواهد. یک بار آنقدر عجله کردم که در روز سوم آشنایی اسمش را روی کیک تولدم نوشتم، نه فقط دافعه ایجاد کرد، بلکه خیلی زود فهمیدم که او اصلا آدمی نبود که فکر می کردم هست.